Posts

Showing posts from March, 2016

پناه

یه زنی توی من هست قوی، کهنه، صبور، دلتنگ و امیدوار. جنگل توی موهاشه و یه wilderness ای رو از طبیعت برای جانش وام گرفته. این زن پناه منه برای تمام ساعتایی که دلم باید به قشنگترین حالت مم...

Who cares about decent, the game is on

شروع شد. جمله‌های ”منو از الان خط نزن“ ”باهام راجع بهش حرف بزن“ ”من نمیذارم اونطور شه“ توی ذهنم جاری شدن. از اولین ادمیشن که میاد، ماجرا جدی میشه و ترسا پشت سرش میان تو وجودت. ...

کی میدونه چی میشه؟

امشب همه‌ چی با هم trend شده. اولین نتیجه‌ی اپلایا میاد. من میخوام بخوابم، میخواستم اهمیت ندم، اما چشماشون نگران و امیدواره‌. همه خیره به وضعیت online همدیگه توی تلگرامیم. انگار منتظ...

خشم و هیاهو

فیلم با این جمله شروع شد: « انجام هیچ کاری، توسط  هیچ  کسی ناممکن نیست.» اولین الهامی که از پنج دقیقه‌ی اول فیلم گرفتم این بود که بسه هرچقدر دنبال ویژگی‌ها توی خودمون و بقیه گشتیم. ما خیلی بیشتر-و البته پیشتر- از اینکه خطوطِ بی‌انتهایی از ویژگی‌ها باشیم، زاده‌ی موقعیت‌ها و شرایطیم. منعطف و تغییرپزیدیم. هرچقدر هم که مرزهارو سفت و سخت تعیین کنیم نمیتونیم با اطمینان از آینده حرف بزنیم و بگیم قطعا فلان کار رو نخواهیم کرد. و این احتمالا تنها چیزیه که میشه با اطمینان گفت. سینمای امسال شده کلکسیون نقاط فشارم. بعد از «کفش‌هایم کو؟» حالا نوبت این فیلم بود. داستان چیزی شبیه مستند مربوط به ناصر محمدخانی و شهلا جاهد بود. ماجرای شخصیت معروف و متاهلی که زنی وارد زندگیش میشه و این اتفاق و دنباله‌ی اتفاقات بعدی از دید هر دو متهم یا مظنون به خطا، روایت میشه. برای من فیلم دو قسمت یا بهتر بگم دو مسئله‌ی مجزا بود. تا جایی که فیلم دو روایتِ دل دادنِ کسی که متاهل/متعهده (یا آگاهانه واردِ رابطه با یک متاهل/متعهد شدن) حرف مشخصی برای من داره. اما از جایی که وارد پرونده‌ی قتل میشه قصه‌ی دی...
گنجشک‌ها بیدار شدند و اذان مسجد هم تمام شد، دیوارهای اتاق که سیاه بود حالا به آبی کاشی‌ها و ظرف‌های سرامیک میزند‌. دارم حساب میکنم آخر فاصله چقدر صبورست؟ آنقدر که من از تو ه...

Obsessions, when will I see them wearing off?

از هفته‌ی اول عید امسال به عنوان موثرترینشون باید یاد کنم. این چندروز ز، ب، ن و ص همه سفر بودن. من این بار به جای اینکه نق‌هام رو بریزم تو کیفم و تو خیابونای شهر از این نقطه ببرم ...

سوم فروردین ۹۵

Image
ایستادم پشت پنجره به خانواده‌هایی نگاه میکردم که میدوییدن، بلند بلند می خندیدن و سبدهای غذا دستشون بود. به ”تنهایی“ و ”آینده“ فکر می‌کردم. ولی حالا اومدم خونه، هنوز بارون میاد، پنجره باز کردیم، میوه خورد کردیم و دور تلویزیونیم. کم نق بزن ای اژدهای درون!
-Why this shit is so complicated to me? -Cause you did not live it wholeheartedly.

از دست خویشتن فریاد

از تزلزل تو زندگی حرفه‌ایم هم خسته‌م. انگار یه شب درمیون یکی این اذیت میکنه یکی اون. راجع به زندگی حرفه ایم مثل یه سطل درحال لبریز شدنم. اگه با ز یا آ راجع بهش حرف بزنم و یه جمله‌...
در اولین روز سال نو باید با گریه یاد مسج دوست پاکستانیم بیفتم چرا؟ با هق هق میخونم "one day you'll have a family of your own" به ز و ن گفتم که یادشون باشه، اگه فردا روزی دلتنگ شدم و زر زدم اینارو یادم بیارن و بزن...

When your love life needs attention

چمه؟ چرا چهار بار داشتنت تو نوتیفیکیشنا خوشحالم نمیکنه؟ بیشتر میخوام؟ مگه آدم با این فاصله بیشتر میتونه بخواد؟ تورو گذاشتم کنار و خیره شدم به چهل سالگی. شایدم باز دارم اشتباه میکنم و خیره شدم به بیست و پنج سالگی. به هرحال نگران زندگی عاطفیمم. هربار که حس شکست تو زندگی خانوادگی فعلیم میکنم، این نگرانی برای آینده بیشتر توم خودنمایی میکنه. و احمقانه آینده رو با تو تصور میکنم. جمله‌هایی که با ”هیچکی جز تو“ شروع میشه میان تو ذهنم و میرن. آدم چندبار خاطره‌هارو دوره کنه خوبه؟ تو این شش ماه شش هزار بار دوره کردم. هربار جزئیات تازه یادم میاد. صدات اما سخت میپیچه توی گوشم. میگفتی ”جانم جانم“ و تیکه‌های عاشقانه‌ی فارسیت که به طور قابل انتظاری تیپیکال بود، اونطور که آدم خندش میگرفت اون وسط، درحالی که من هی میگفتم آخه تو نمیدونی، میگفتی ”تو میتونی.“‌ امنیت زیر گردنت وقتی دیگه نمیتونستم ببوسمت. مهم نیست زمان چقدر بود وقتی میدونم چطور دوست داری نوازشم کنی. دوره کردن اینها این روزها کم کم از حالت day dream خارج شده و من رو نگران میکنه. با خودم میگم نکنه هرگز امنیت و زندگی عاطفی دلخواهم ...

روایت زندگی تو -با تاکید بر ”تو“-

بعضی وقت ها خوب میفهمم خودم بودن، پذیرفتن کافی بودن آنچه هستم و تلاش برای بهتر شدن به جای پس زدن کل صورت مسئله چه عملکرد بینظیر و شجاعانه ایست. همه ی اینها برگ های یک شاخه اند ...

نامه ای به من

می‌خواهم برای تو نامه ای بنویسم، نامه ها شاید. مدت هاست با هم درجنگیم و هر ثانیه گلاویزیم. گاهی خسته میشویم و باز می ایستیم اما جنگ تمام نشده و شاید هرگز نمی شود‌‌. اما باید بگ...

What if nothing arrives

نشم ”کسی که میخواست همه چیز بشه و هیچی نشد.“ نگرانم و گاهی نگران تر میشم برای خودم. ۲۶ اسفند بود و شب سرد شد، از اون وقتایی که روزش عرق میکنی از گرما و بی خبر از شب لباس تابستونی ...

تولد چیزهایی نو در تو

معلوم نیست چرا، اصلا چه وقتش است؟ اما به مادر بودن فکر میکنم. به اینکه برای آدمی مثل من که از چیزهای طبیعی، از جسمش، از جانوران، از تن گرم حیوانات و خیلی چیزهای دیگر که در ذهن...

با اینکه هرکاری دلم بخواهد میکنم

سه هفته است که پشت سرهم روزها خوب و سلامت گذشتند به غیر از آن چهار روزی که هورمون ها زمینم زدند. درحد چالشِ گذراندن چند هفته تعطیلات موفق شدم. اما آدم واقعیت خودش را که نمیتوا...