Posts

Showing posts from January, 2018

باید بنویسم که نمینویسم

صبح سه قطار را از دست میدهم. حاضر و آماده روی صندلی نشسته‌ام اما حال تکان خوردن ندارم. اصلا تعریف کردن این جرئیات یا دقت کردن بهشان به کلی اهمیتش را در زندگیم از دست داده. درواقع انگار هیچ چیز دیگر آنقدر مهم نیست، خسته شدم و شانه‌ام را از آن زیر‌ها بیرون کشیده‌ام. آن اعتقادم به روایت بود که باعث می‌شد دست‌هایم را بلند کنم از شور و هیجان؟ آن هم غیبش زده. اصلا به هیچ چیز اعتقادی ندارم انگار، هرکس هرکار دلش میخواهد بکند، به من چه! صبح توی قطار چهارم که بالاخره گرفتمش، خانمی از میانه‌ی راه سوار شد و نشست رو به روی من، کمی آنطرف‌تر طوری که بتوانم راحت او را دید بزنم. صورتش وحشت‌زده و خواب‌آلود بود ، موهاش پریشان، معلوم بود فقط حمام نرفته. شروع کرد به آرایش کردن، با هر تلاشش برای آرایش خودش سنگینی تنم را بیشتر حس میکردم، انگار سال‌ها یک گوشه پوسیده باشم. در قطارهای پنچ و شش میفهمم آن‌چه حقیقی نیست منم، نه دنیای بیرون.
داشتم لیست مکالمه‌های تلگرامم را بالا پایین میکردم ببینم با چه کسی حرفم می‌آید که دیدم هیچکس. هیچکس را توی جهانم راه نمی‌دهم، تنهای تنهای تنها . این فیلم را با و  و آقای دال و ش  دیدیم. توی لیست تلگرام دیدم و  عکسش را عوض کرده و با کنجکاوی رفتم عکس را باز کردم تا ببینم جزییات صورتش در این چندماه چه تغییری کرده است. دیدم که هیچ، فقط قدش انگار بلند شده، گویی لنگ‌هایش را سایه‌ها با خود کشیده‌اند تا بلند‌تر شود. همه‌ی آن‌چیزها که در این مدت پشت دروازه‌های بروز نگه داشته‌ام کم کم دارند بی‌تابی می‌کنند. با آن دروازه‌ها خودم را از دیدن خیلی‌ها در این سفر به تهران محروم کردم، یکیش همین و . یک‌هو بعد از یک ماه و نیم متوجه شدم آخ! که چقدر دلم برای دیدنش و آن خنده‌های محجوبانه‌اش تنگ شده، چشم‌هایش را که همیشه از آدم میدزدید، چشم‌هایش خوش‌رنگ است. 

دوزِ بالا

تو کاری برای طعم میوه‌ها نمیکنی و اپیزودهای جدید افسردگی، یکی پس از دیگری، در تو می‌شکنند.

آلودگی

حالا که قلبش نمی‌توانست برای/کنار نزدیکانش بتپد، حالا که برای خوشحالیش نه، که برای عهدش با خودش تصمیم می‌گرفت، دید که چاره‌ای ندارد جز اینکه با تمام قلبش برای سوپروایزرهای جدیدش با آن چهره‌های آرام و پذیرنده‌شان کار کند. یک طورهایی مجبور بود همه‌ی خودش را در کار و آن پروژه جا بدهد. نمیدانم چطور منفعت‌طلبی‌ای که اینطور موجب نارضایتیش میشد را در حق خودش انجام میداد. سخت نبود شاید، او برای این کار تربیت کافی را ندیده بود.