Posts

Showing posts from October, 2015

ناگهان فاصله نگاهمان کرد

خیلی اتفاقی یاد یه دعوای خفیفی تو سفرم افتادم با میم. چندسالی هست که از هم دور زندگی میکنیم اما هرچقدر دستمون برسه دیدار تازه میکنیم. استرس کار و روابط جانیفتاده ی اینترنشنال، ناراحتی هایی که از تهران بار کرده بودم، فریکی بودنم به «تولد» و «آدمها» و حساسیت بیش از حدم به معقوله ی مسئولیت پذیری همه با هم به من هجوم آوردن و اشتباهی میم رو خیلی ناراحت کردم. هنوز یادش میفتم ناراحت میشم و نهایتا عذرخواهی موثری هم نتونستم بکنم. اما هرچه بود گذشت و از خاطره ش فرار کردم تا الان. خیلی سریع بی هیچ پیش زمینه ی واقعی ای به ذهنم رسید که اون لحظه چه حسی داشتم از اون کارم. دقیقا اولین گلایه رو که کردم، «فاصله» به من پوزخند زد که هی! رابطه مون پتانسیل گره و چالشش رو طی سالها از دست داده و کجای کاری؟ بگذریم که بعد از چندهفته متوجه شکنندگی ش شدم. همون حس اولی کتک خوبی بود تا حالیم بشه خیلی چیزا. هرچند بعضی روابط ریسمانش به شدت قابل ترمیم هست و نوبت من میشه که به «فاصله» پوزخند بزنم. چی شد یاد این افتادم رو نمیفهمم اصلا. درحالی که لای منگنه ام و دارم سعی میکنم از پس انکار غم از دست  دادن دوستی دیگه

Faith had different plans for us

این جمله رو همیشه تو توییترم میدیدم و همیشه در نظرم مردود بود. قدرت انتخاب و سنگینی بار مسئولیت رو به قدری باور داشتم و دارم که چنین وضعیتی -توصیف شده در تیتر- در نظرم تنها نتیجه‌ی کنار اومدن با ترس ها به جای کنار گذاشتنشون بود -بی هیچ ارزش گذاری- این بار اما اوضاع از کنترل من و اون خارج بود. جمله برام حقیقی و این‌زمینی شد و بدون اینکه به چشمم بخوره از جعبه ی بهم ریخته ی افکارم پیداش شد و از صبح میکوبه تو سرم. بعله. سرنوشت‌ برای ما نقطه ی برخوردی نذاشته بود. حسرتی دارم براش با لبخندی گشاده. خوشحالم از اینکه با محالم رو به رو شدم ولی خب به ناچار سریع از هم جدا شدیم. تو آینده راهی هست برامون؟ ممکنه، قدر همون سر سوزنی که میگیم کی میدونه فردا چه شکلیه؟ سال ها بعد زندگی خیلی چرخ خورده و کی میدونه ما کجای دنیاییم و کجای زندگیمونیم. شاید.. شاید.