Obsessions, when will I see them wearing off?
از هفتهی اول عید امسال به عنوان موثرترینشون باید یاد کنم. این چندروز ز، ب، ن و ص همه سفر بودن. من این بار به جای اینکه نقهام رو بریزم تو کیفم و تو خیابونای شهر از این نقطه ببرم به اون نقطه، از این آدم به اون آدم، خودم تنها باهاشون مواجه شدم. هولناک بود اولش اما از روز دوم باگهام رو دیدم، کاری رو کردم که هیچ کس جز خودم نمیتونه با این کیفیت انجامش بده.
بعد از سه چهار روز کار مداوم و تلاش، یکی از هدفام که رسیدگی منظم به پروژهم بود و جلو رفتن براساس آیتمهای پلنرم، رو انجام دادم. هنوز راه درازه و هربار چشمانداز کارام رو برای رسیدن به یه وضعیت ایدهآل آپدیت میکنم و مینویسم. اما وسواس یا هرچی از اون زیرا آروم میپرسه راضیای؟ من با دلایل بسیار میتونم بگم بله و پیشرفت کردم و این اون راه روشنیه که باید بری، اما اون جریانِ بدْعادتِ درونم همیشه جواب نه رو با قاطعیت میگه و شروع میکنه به بُلد کردن کاستیها.
من تمام تلاشم رو میکنم که بذارمشون کنار و میذارم، اما اونقدری دور نیستن و به هرحال اثر خودشون رو کیفیت احساسات من به زندگیم میذارن.
نمیدونم اینو چیکار باید کرد؟ این اژدهاهای درون که نمیذارن از شادی عربده بزنی و لذت ببری.
راه حلای مقطعی خوبی دارم براشون، ولی اجراشون برام سخته.
مثلا تو خونهی ما بروز احساسات خیلی پدیدهی غریب و نادریه اما من دیوانهی اینم که بپرم بالا پایین و مدام نسبت به هرچی واکنش بدم و از خودم و زندگیم بگم و بشنوم بقیه رو. درواقع آدمها و حرف زدن معجزههای زندگی منن. و خب این هفته هرچقدر هم خوب بوده، من انباشت احساسات فروخوردهام که دامن میزنن به حجم وسواس ذهنیم.
دلم مقدار زیادی بروز احساسات، گریه، خشم، شادی و امید میخواد. وقتی احساساتم رو جاری میکنم تو زندگیم، انگار رو قله وایستادم، دیگه هیچی مانعم نیست، زندگی میکنم.
سفر و طبیعت هم میتونه خوب باشه اما من براشون همراهای خوب میخوام و برنامهریزی که چالش اصلیشه و من نمیتونم بیشتر از سالی دوبار انجامش بدم.
آخرش شب میگم همه رو بریز زمین، باد میاد میبره. بعد هم منتظر ”شور“ میشم، منتظر اتفاقا.
Comments
Post a Comment