کی میدونه چی میشه؟
امشب همه چی با هم trend شده. اولین نتیجهی اپلایا میاد. من میخوام بخوابم، میخواستم اهمیت ندم، اما چشماشون نگران و امیدواره. همه خیره به وضعیت online همدیگه توی تلگرامیم. انگار منتظرتر از منن. شکستم اون لحظهای که ز گفت خیلی دلم تنگ شده و بیشتر میشه متاسفانه. هربار بهش فکر میکنم گریهم میگیره. گریه مهم نیست، از ته دل ناامن و نگران میشم.
یه دفعه ب یا ن، نمیدونم، تو گروه سه نفرهمون فرستاد:
”سرگشتهام چو باد، میخواهمت بمان“
چیزی نمیتونم بگم. هیچی.
همین وسط یکی عکس ازش گذاشته بود. داشت با بچه بازی میکرد. موهاشم آورده بود جلو، دیگه هیچی از یه ”بابا“ کم نداره جز بچه. حس کردم چقدر این مدت عوض شده. به خودم گفتم نکنه اون روز نزدیکه که بگم ”تو به هیچ دلبستی؟“
از صبح بعد از فیلم عقد م دارم مدام میلرزم از سرعت حرکت زندگی. انگار از دوساعت دیگه زندگی قراره بیفته از سراشیبی پایین. مگه این همون چیزی نبود که میخواستی؟ بیا.
Comments
Post a Comment