Posts

Showing posts from October, 2016

تهران پر از انار است

با تمام قلبم میخوام که جریان زندگی نسبتا رضایت‌بخشم رو تو تهران، کنار شماها بگذرونم. میخوام دوشنبه نرسه. نشستم تو اتاقم تو تهران و در کنار احساس شدید امنیت و گرما، حس موقتی...
این همه تغییر وزنه‌های زندگی فقط در ۱سال؟ با زندگی خودت چی کار کردی تو این یه سال؟ توی تنسن‌وی راه میرم، و نسبت به سرما و هرچیز دیگه بی‌دفاعم. نمی‌خوام بذارم باز تا کمر خم شم ...

هر دوروز یک‌بار

پشت پلکام، سرم، قفسه‌های سینه‌م و عضلاتم شدیدا درد میکنه، خسته‌ن همگی. همه باهم تمام فشار عصبی که بهم میاد رو دارن تحمل میکنن. سرکلاس دانشگاه کل روز اشک ریختم، تمام مسیر هم....

چقدر روشنی خوب است

از شبی که بالاخره اتفاقی، با بابا حرف زدم و شروع کرد ازم حرف کشیدن تا بفهمیم چی دقیقا منو به این شدت اذیت می‌کنه، حالم بهتره. زندگی تاب گرفته، چرخ میخوره، انرژی توش در جریان...

میان آغازها و پایان‌ها

شاید که باید از قصه‌ی قبلی دست بکشم. شاید دوباره وصل شم به قصه‌ای که اولش تو بودی. شاید فقط ۹ ماه فراموشم شده بود که تو چه تریگر پوینت مهمی بودی. من، منِ با تو رو میخوام زندگی کنم. چیزی ازش توم مونده؟

Filled with so much negativity til negativity became me

به کی تلفن کنم بگم حالم بده؟ کسی میاد اینجا دنبالم، همین الان؟ یادش به خیر. یه آدمایی بودن یه کم بعد میومدن دم خونه دنبالت. لای دوتا صفحه‌ی آهنی، محکم کوبیده میشم. هر ساعت. پنیک‌اتک‌های شدیدی رو یه روز درمیون رد میکنم. زندگیم سرد و بی عاطفه میشه و هربار همه‌چیز تلخ‌تر و شدیدتر تجربه میشه. روز های اول پری از عشق آدم‌هایی که داری و پشت سرتن. ولی کم کم کارکردشون رو از دست میدن. هنوز رو پات ایستادی چون هستن، ولی بی کارکرد. ۱۲ ساعت پنیک‌اتکت رو که شاید با یه بغل خوب میشد، تنهایی باید بار بکشی تو این ساوث‌وارک لعنتی. این روزا اونچنان شکننده میشم که اگه یه بخشی از یه درسیو نفهمم یا حتی کارتم از دستم بیفته، تریگیر پوینت چندساعت سیاهی و تشدید افسردگیه. از خودم متنفر و متنفرتر میشم. تحقیر میکنم خودمو. کسی نیست کنارم. کسی منو همراهی نمیکنه و من همراه خوبی برای خودم نیستم. با خودم میگم نکنه من داشتم از آدمای زندگیم به عنوان دراگ استفاده میکردم؟ نکنه؟ همه چیز از کنترل من خارجه و مقاوتم رو از دست دادم، حاضرم دارو بخورم. حاضرم ریدینگ ویک برم تهران و از دکترم دارو بگیرم، فکر کنم خیلی خوشحال میشه. ...

کاش میشد، افسوس و افسوس..

آخرین پست وبلاگ پنجره این بود: ‏"کوچ از تهران به نیوهیون به بوستون نیست. از «تو» به «تو» به «تو»ست." من حسابی در حالِ تن ندادنم. یا خیلی بزرگ شده‌ام یا هنوز خیلی بچه‌ام، انعطاف‌...

بیا قصه بنویسیم!

زبان هم از من میگریزه. چه برسه به هزار تصویر و خاطره. توی زندگی فعلیم خیلی چیزها کم دارم، از جمله کلمه. و آیینه‌های برای تعریف و بازتعریف خودم. دلم تنگه برای پیش آدما بودن و دوس...

از زندگی نکردن

شب‌ها اینجا پاک بهم می‌ریزد. تمام وسیله‌ها و پسماند خوراکی‌های شب روی میز میماند‌. ذره ذره از بی‌کیفیتی زندگی در عذابم. البته فقط شب‌ها، و روزها تا قبل از اینکه دوش بگیرم و ...