تهران پر از انار است
با تمام قلبم میخوام که جریان زندگی نسبتا رضایتبخشم رو تو تهران، کنار شماها بگذرونم. میخوام دوشنبه نرسه.
نشستم تو اتاقم تو تهران و در کنار احساس شدید امنیت و گرما، حس موقتی بودن میکنم.
تو از بین همه، تنها کسی هستی که برنامههات رو به خاطر اومدنم جا به جا نمیکنی، و به واقعیت وحشتناک زندگیم دامن نمیزنی، امن و آروم نشستی کنارم و ضجههای وحشتناک من رو پای تلفن گوش کردی.
پخش میشه "خنک آن دم که نشینیم، بر ایوان من و تو.." و من تصور آرومترین، خیالانگیزترین، و ناتنهاترین شبهای آینده تو تهران رو با شما، با تو، از سرم عبور میدم. از ترس به خودم میلرزم.
خیالبافی شغل خوبیه که نمیشه براساسش زندگی رو چید. نمیتونم یعنی.
نشستم تو اتاق خودم تو تهران و لندنِ تنها و هومسیکم رو برای چندساعت زندگی میکنم. همون طور به تو مسج میدم و از آخرین حسهام میگم. انگار نه انگار که توی تهرانم، نزدیک تو.
Comments
Post a Comment