Filled with so much negativity til negativity became me

به کی تلفن کنم بگم حالم بده؟ کسی میاد اینجا دنبالم، همین الان؟ یادش به خیر. یه آدمایی بودن یه کم بعد میومدن دم خونه دنبالت.
لای دوتا صفحه‌ی آهنی، محکم کوبیده میشم. هر ساعت.
پنیک‌اتک‌های شدیدی رو یه روز درمیون رد میکنم. زندگیم سرد و بی عاطفه میشه و هربار همه‌چیز تلخ‌تر و شدیدتر تجربه میشه.
روز های اول پری از عشق آدم‌هایی که داری و پشت سرتن. ولی کم کم کارکردشون رو از دست میدن. هنوز رو پات ایستادی چون هستن، ولی بی کارکرد.
۱۲ ساعت پنیک‌اتکت رو که شاید با یه بغل خوب میشد، تنهایی باید بار بکشی تو این ساوث‌وارک لعنتی. این روزا اونچنان شکننده میشم که اگه یه بخشی از یه درسیو نفهمم یا حتی کارتم از دستم بیفته، تریگیر پوینت چندساعت سیاهی و تشدید افسردگیه. از خودم متنفر و متنفرتر میشم. تحقیر میکنم خودمو. کسی نیست کنارم. کسی منو همراهی نمیکنه و من همراه خوبی برای خودم نیستم.
با خودم میگم نکنه من داشتم از آدمای زندگیم به عنوان دراگ استفاده میکردم؟ نکنه؟ همه چیز از کنترل من خارجه و مقاوتم رو از دست دادم، حاضرم دارو بخورم. حاضرم ریدینگ ویک برم تهران و از دکترم دارو بگیرم، فکر کنم خیلی خوشحال میشه.
دلم میخواد برای چندساعت از دنیا برم. روحم زخمیه، مغزم خسته.
از اینکه هیچی عوض نمیشه، یا حداقل خیلی کند عوض میشه، حسابی کفری‌ام. چرا باید از پس‌فردا همون باشم؟ چرا زندگی من اینقدر سریع خالی میشه؟ چرا هر هدفی به صرف برپا کردن و داشتنش تموم میشه و من از اوج میرسم به زمین؟
از تک تک معدود آدمای زندگیم، از خودم که باعث شدم، خشمگینم. خشمگینم از بی‌کارکردیشون، از نبودنشون، از به فکر من نبودنشون، از اینکه چرا کسی نیست که تلفن رو بلند کنم بگم من دارم به خودکشی فکر میکنم. بگم هیچ چراغی روشن نمونده، فندکتو بده. کسی نیست دستامو بگیرم بیاره منو بالا.
اینا ناله نیست، نیازه‌. وابستگی و اعتیاد نیست، نیازه‌. من اگه مثل بقیه بودم الان ۲ ۳ تا معاشرت سطحی رو شروع کرده بودم، اما نکردم. این خود خود منم. همونی که ازش میترسم، همونی که ازش بدم میاد.
چی باعث شده اینقدر انتظار داشته باشم از آدما؟ دوست‌داشتن همیشه بوده، کی اینقدر طلب‌کار شدم خوشبختی و خوشحالی رو ازشون؟
قراره تنهایی رو بپذیرم؟ هنوز فکر میکنم این غلط‌ترین کاره و هنوز کسی توی من به عشق و دوست داشتن، به حس تعلق، اعتقاد داره. حتی اگه دست‌هاش دارن تو خلأ پی هیچ میدون.
ولی تنهایی هم یه جور زندگیه، شاید بیشتر باید بخونمش، بیشتر باید شکلش بدم.

Comments

Popular posts from this blog

من از آذرماه متنفرم.

سوم فروردین ۹۵