Posts

Showing posts from March, 2018

I wish happiness was a hard ground or a rule like "no more chips!"

بچه داشتن انگار تمرین هرروزه و هر ساعته‌ی شادیست. این چیزی‌ست که من میبینم، از پنجره‌ی چشم خودم، چون که شادی مسئله‌ی زندگی من است. پدر و مادرها را -به طور خاص در روزهای آخر هف...

در ابتدای سال

برای ب نوشتم و نفهمیده بود از سکوت‌های کشدارم، که ماه‌هاست "وجود" ندارم. جای تمام چنگ‌های من به جهان تویی. هیچ‌کس به قدر تو ظرفیت مرا ندارد. هیچ‌کس مثل تو من را در خود جا نمی‌ده...
روایت میکرد تا به زندگی جان بدهد و آن جریانِ بی‌شکلِ وسیع را در قابِ چشمِ آدمیزاد بگنجاند. نوشتن جهانش بود و معنای زندگیش؛ آن میز و نور و دقتش در کیفیت احساسات و لحظه‌ها و مس...

جانِ من

تو جانِ منی! این را گفتم و دور شدم. قرار شد بروم توی خلوتم تا خودم را پیدا کنم و از جا بلند شوم. فاصله برایم همیشه خوب بوده، از بس که جان‌ها را گره میزنم به هم، نفس‌ها سنگین می‌شو...

Bearable and Enjoyable Lightness of Being

تا پارسال همین موقع‌ها توی سرم زنده بود. بعد دیگر نتوانستم بیشتر از این کشش بدهم. در صلح و صفا توی سرم مُرد، درحالی که هنوز دوستش دارم و دلم میخواهد یک روزی یک جای دنیا ببینمش ...

Burial at the Sea

دیگه کمکی نمیگیرم، آخرین صداهام رو بریدم، و آهسته آهسته، گذاشتم که تنم، بریزه به کف دریا. وقتی توی حموم ایستاده‌م، و جهان قشنگش رو تماشا میکنم، شوخی‌های احمقانه‌ش، خنده...

Damn feelings

به یک جور افسردگی بی‌صدا افتاده‌ام. دیگر تلفن را برنمیدارم که به ب یا میم یا بابا زنگ بزنم، اصلا کمک نمیخواهم. افتاده‌ام یک گوشه، منتظر هیچ چیز نیستم. گذر زمان- این مفهوم مبت...