I wish happiness was a hard ground or a rule like "no more chips!"
بچه داشتن انگار تمرین هرروزه و هر ساعتهی شادیست. این چیزیست که من میبینم، از پنجرهی چشم خودم، چون که شادی مسئلهی زندگی من است.
پدر و مادرها را -به طور خاص در روزهای آخر هفته- به تماشا مینشینم. مادرش به نظر زن عبوسی میآمد، اما یک آن شروع میکند به تولید شادیهای کوچک، میگوید "ببین الان حرکت میکنه،" و بعد صدای قطار را درمیآورد. بعد آن بچهی غرغرو شروع میکند با ریتم خندههای مادرش خندیدن.
از قطار پیاده میشوم، باران زمین را حسابی خیس کرده، مادر خستهای را میبینم با لباسهای ناهماهنگ و کهنه؛ دست بچهاش را میگیرد و میدوند تا چراغ قرمز را تند رد کنند و کیفی بکنند. کیف کردن! آره همین است انگار.
Comments
Post a Comment