جانِ من
تو جانِ منی!
این را گفتم و دور شدم. قرار شد بروم توی خلوتم تا خودم را پیدا کنم و از جا بلند شوم.
فاصله برایم همیشه خوب بوده، از بس که جانها را گره میزنم به هم، نفسها سنگین میشوند، آنگاه فقط فاصله چارهی کار است. لحظهای که به خلوتم بازگشتم، خودم را در آستانهی در دیدم، ایستاده بودم به انتظار خودم، و خودم را در آغوش کشیدم. دلم برایش تنگ شده بود.
جنگ بین من و اوست. دلم برای تن گرمش تنگ میشود، اما از همه جای زندگیم فقط یک صدا شنیده میشود؛ برگرد به خودت.
سرودِ پنجم سرودِ آشناییهای ژرفتر است.
سرودِ اندُهگزاریهای من است و
اندوهگساریِ او.
...
کنون من و او دو پارهی یک واقعیتیم
در روشنایی زیبا
در تاریکی زیباست.
در روشنایی دوسترش میدارم.
و در تاریکی دوسترش میدارم.
حالا تمام شعرهایم برای توست.
Comments
Post a Comment