Burial at the Sea

دیگه کمکی نمیگیرم، آخرین صداهام رو بریدم، و آهسته آهسته، گذاشتم که تنم، بریزه به کف دریا.
وقتی توی حموم ایستاده‌م، و جهان قشنگش رو تماشا میکنم، شوخی‌های احمقانه‌ش، خنده‌ای که یک لحظه از لبش نمیره، از همه‌شون فاصله‌ای دارم شبیه فاصله‌ی کوتاه اما عمیقی که بین مرگ و زندگی هست. دیگه دستم رو طرف اون هم نمی‌گیرم. دست‌هام رو دور سینه‌هام گره می‌کنم، و منتظر میشم زمان بگذره.
از آخرین جون‌هام برای توجه کردن بهش و زنده بودن در کنارش استفاده میکنم. سعی میکنم تا متوجه نشه، چون وقتی متوجه میشه تنها چیزی که متوجهش میشه یه awkwardness آزاردهنده است. حتی اگه قراره تموم شم، ترجیح میدم تنها چیزی که از دست میدم خودم باشم، نه اون زندگی، نه اون.

Comments

Popular posts from this blog

An Opening

سوم فروردین ۹۵