روایت میکرد تا به زندگی جان بدهد و آن جریانِ بی‌شکلِ وسیع را در قابِ چشمِ آدمیزاد بگنجاند.
نوشتن جهانش بود و معنای زندگیش؛ آن میز و نور و دقتش در کیفیت احساسات و لحظه‌ها و مسیر‌ها، موسیقیِ متن، و باز شدن دریچه‌های احساس.
زندگی از همان‌جا شروع می‌شد، و به همان‌جا ختم میشد.

Comments

Popular posts from this blog

من از آذرماه متنفرم.

سوم فروردین ۹۵