وقتی فهمیدم ص همان دردی که من کشیدم را داشته میکشیده و یک هفته در سکوت، سختترین را گذرانده اشکم سرازیر شد.
دوستی باید امان بدهد و مأمنی باشد. دیدن دردِ دوست چیزی از خود درد کم ندارد. فکر آدم مشغولش میشود. و آدم وارد همان تجربهی دردناک میشود و لحظههایش را تجربه میکند. کافیست فقط نظر به دردِ دیگران کنی.
من از آذرماه متنفرم.
همه از چشمها میپرسند. از خشکی و قرمزی اطراف. یادشان رفته اشک شور است و نمک با پوست آدمی چه میکند. خیابان طالقانی، شب یلدا، پارک طالقانی، کیک تولد، تاب و سرسره، دیوار کوتاه خ...
Comments
Post a Comment