"انسانیت" شده معیار سنجش من و این مرا یاد تو میاندازد. خیلی خوشحالم که بعد از سال‌ها، بعد از تمام ناامیدی‌هایی که گاهی در دلت کاشتم، در عمیق‌ترین لایه‌های وجودم با تو هم‌نظرم.

حالا که بزرگ‌تر از همیشه شده‌ام، میتوانم موقعیت خودم را بسجنم. حساب میکنم ببینم ناراحتی‌ام "انسانی" است یا نه؟ از روی انسانیت اگر بود به جان منت‌پذیرم و حق‌گزار. اگر نه، میگُذارم و میگُذرم، غمگنانه و شاد.

لندن انسانی نیست. آن بار‌هایش که مزه‌ی جین اند تونیک را توی دهانم می‌آورد و انگار قبرستان تمام استفراغ‌های جهان بوده در نظرم انسانی نیست. تهران هم انسانی نیست. تهران همانجاییست که من قرص ضد اضطراب خورده بودم و کسی توی پارکینگ برای منِ پیاده بوق بلندی زد چون که عابران برایش مانع اضافی بودند و من بر سر این تپه‌ی بیشعوری فریاد شدم و تا ساعت‌ها بعد تنم می‌لرزید از صدای بوقش.

تو میدانی، این لجن را همه جا می‌شود دید، و باریکه‌های نور را، در هرکجا میتوان یافت.

تصویر زنی که دارد رشته رشته نخ‌ها را گره میزند روی دستگاه چوبی‌اش، در لاهیجان، تویی.

Comments

Popular posts from this blog

It will make you bleed and scream and cry

روز اول؛ نه چندان تاریک