Taking care of myself has been unlearned on so many levels
ردیف کرمهای جلوی آینه توی دستشویی اغلب برای من نیست. از روزی که به این خانه آمدم حال درست و درمانی نداشتهام. از وسایل روی طاقچه فقط مسواک و خمیردندان مورد استفادهی من بوده. یک بار از همان وقتهایی که خیلی حالم بد بود نگاهم افتاد به یک تمیز کنندهی پوست ذغالیِ مردانه، خیلی جا خوردم. اگر حالم خوب و زندگی به راه بود جا نمیخوردم، اما بد شکسته بودم و جا خوردم. با خودم گفتم خوش به حالش که اینقدر به خودش میرسد. احتمالا چند دقیقهای برای حالم و وضعیتی که در آن بودم گریستم. من وقتی درهم شکسته و رنجیدهخاطر هستم، هرآنچه یادآورِ جریان گرم و پویای زندگی باشد برایم یک سمبل تراژیک است، با دیدنش میتوانم از نو بشکنم و ساعتها گریه کنم، برای آنچه میتوانستم باشم و نیستم.
رنگ پوست، ماهیچههای صورت و گشادی چشمها به آدم میگوید حال یک نفر مجموعا چطور است و روزهایش را چطور گذرانده. این است که وقتی در خیابان میروم حس میکنم لختم. چون به گمانم این تجربههای تلخ را همه داریم و با یک نگاه میفهمیم آن رهگذری که گذشت دو روز توی خانه مانده و غمگین است. این یکی از فروپاشیهاییست که هرجا بویش را حس کنم فرار میکنم.
ب میگوید از پرداختن به اتصالاتِ خودت خسته خواهی شد و بالاخره حواست جمعِ "خودت" خواهد شد. ب اغلب موارد راست میگوید هرچند که من دلم نمیخواهد حرفهایش درست باشد. عین پیشگوها میماند. مرا، زندگی را، و خود مرا خوب میشناسد.
کلافگی بلندم کرد. رفتم دستشویی، یکی از آن تمیزکنندههای صورت قبل از خواب را زدم، مسواک زدم، لبها را چرب کردم، همچنین دستها و این کار برایم مثل یک سنگ بزرگ بود. سنگِ اهمیت. ماههای آینده به هرآنچه در حوزهی self care میگنجد خواهد گذشت.
همین امروز هم از فکر کردن به اتصالاتم و تمام مشکلاتی که تکتکشان در زندگیم درست کردهاند خستهام. میخواهم در جهان من بمانم و ب.
Comments
Post a Comment