ادبیات بال دارد

خواندم
"انگار که با یک تق ناگهانی مثل صدای تفنگ اسباب بازی
لاله‌های خونین شکفته باشند"
و با یک تق ناگهانی مثل صدای تفنگ اسباب بازی، لاله‌های خونین، لاله‌هایی که زیر پایم به شده بودند شکفتند. ایمان‌های از دست رفته بودند.

دود تهران توی زندگی لندن‌م جا خشک کرده و تهران روشن‌ترین نقطه‌ی زمین شده. جایی که یادم می‌آید لاله‌های خونین را، اینکه چطور میتوانم آرام و جوینده لحظه‌هایم را تجربه کنم. زمان آن رسیده که کلمات به سرم برگردند، وقت آن رسیده که سرم را بکنم توی اتاقم، تو ورق‌هام، توی آبرنگم، توی هرچیزی که کسی با من آن را شریک نیست. یادم رفته لاله‌ها چطور می‌رویند.

Comments

Popular posts from this blog

It will make you bleed and scream and cry

روز اول؛ نه چندان تاریک