دردش به جان رسید و بر جان نشست. صبح با درد از خواب بلند میشوم، با درد به حمام میروم، با درد خودم را در آینه نگاه میکنم. چون که او نیست با خودش دیگر. او رفته با صدایش.
من از آذرماه متنفرم.
همه از چشمها میپرسند. از خشکی و قرمزی اطراف. یادشان رفته اشک شور است و نمک با پوست آدمی چه میکند. خیابان طالقانی، شب یلدا، پارک طالقانی، کیک تولد، تاب و سرسره، دیوار کوتاه خ...
Comments
Post a Comment