Posts

Showing posts from August, 2017

از سعیِ تعمیر

کاش کاشف این شعرها من بودم اما به قدر نیاز صبور نیستم. شب وسط خرابه‌ی کارهام یادش کردم. عزیزترین استاد و معلمم است. دیر به دیر یادش می‌کنم و از این جهت خیلی بی‌معرفتم. مخصوصا ک...
اسم سرخ‌پوستی‌م را پیدا کردم. "زیرِ خورشیدِ رفته" یعنی زیر خورشیدی که رفته‌ست و دیگر نیست. در پاورقی بنویسید که اصلا بعضی گمان میکنند که خورشید هرگز در محل سکونت وی وجود ندا...
دلتنگم آنچنان که گر بینمت به کام، خواهم که جاودانه بنالم به دامنت کفش آبی قشنگی بود که پایم را میزند. تلاشم را برای پوشیدنش می‌کنم و شب‌ها تاول پاهایم را تحمل می‌کنم. آخر خی...

Back to "Bed Stories"

Something to cling my hands on, to stay standed for. That's what I lack as I have come to an end. I don't know the necessity of fighting anymore. I can lay on the ground desperately. No more urge I feel.
زندگی کردن در جایی که غم نیست، ولی درواقع هست، چیز عجیبیست. چهار پنج سالِ اخیر را طوری زندگی کردم که غم‌ها و نگرانی‌هایم مثل باقی احساساتم توی تمام لحظه‌هایم جاری بوده. سرا...