بودن
من نمیتونم اون کارت رو از پاکت قرمز رنگش دربیارم و نگاهش کنم. پشتش نوشته " برای ... به خاطر 'بودن'هاش."
نمیتونم نگاهش کنم چون من دیگه مثل سابق نیستم. دلم نمیآد بگم نیستم، عادلانه نیست، چون هستم، چون نفس میکشم و به اون فکر میکنم و میدونمش و بلدمش، من اون رو بلدم طوری که نه هیچکس دیگه، و برعکس. بخشی از معنای من رو فقط اون بلده و اون زنده نگه میداره. زمینْ به زیر پام فقط به این خاطر سفته که اون هست.
دیدن اون، دیدن مامان، دیدن بابا، دیدن همهی زندگیم توی یه سفر دوهفتهای، دردی به همراه داره مثل توهم داشتنِ چیزی که وقتی دقیق نگاه کنی میبینی نداری، میبینی داری ازدست میدی، دارن مثل شنهای ساعت شنی، از گوشه و کنار زندگیت میریزن.
ای درد، نرو گوشهای ناپیدا از جانم پنهان شو، بیا و روان باش، بهتریم همه اینطوری.
Comments
Post a Comment