در قبال خویشتن صبوری باید!

تا حالا از استاد دوره‌ی نوشتن "well done!" نگرفتم. چالش رو توی این میبینم که ناامید نشم و صبر کنم تا از نو به یاد بیارم تمام آنچه میخواستم به انگلیسی بنویسم رو، تمام اون قصه‌ها رو. البته این هفته یه "good work" گرفتم که احتمالا باید بهش قانع باشم.یه بار دیگه دارم آنچه تو فاصله‌ی تهران تا لندن از جیب‌هام افتاد رو یاد میگیرم. ولی یه غمی تو هوای تهران هست که آدم دلش میخواست بمیره، اون رو اینجا نمیبینم، هرچقدر نگاه کردم ندیدم، من بهش اعتیاد داشتم.
میدونم آدمی که از احساسات پر و خالی نمیشه، چون توان گریستن از سویدای جان و خندیدن به وسعت دل رو نداره، چون خسته‌ست و نمیتونه تا مدت‌ها با کله بخوره با زمین و تا کمر از غم‌ها خم شه، نمیتونه کیفیت رقیق احساسات رو آروم و کند، با طمانینه، به تصویر بکشه. کلمات باهاش قهرن و ستون فقراتش لرزش‌های روحش رو منعکس نمیکنن.

Comments

Popular posts from this blog

It will make you bleed and scream and cry

روز اول؛ نه چندان تاریک