آن چیزها که هرگز از یاد نمیروند

این روزها تصویرهای تهران مدام از سرم میگذرند. از لابه‌لای همه‌ی این تصویرها نمیتوانم تصویر ن را انکار کنم. همه‌ی این مدت که به خیال خودم از ذهنم انداختمش بیرون، هربار که با ز حرف زدیم نامش به میان آمده.
شیطنتی(!) در من هست که میخواهم برایش چند خط نامه بنویسم‌، حالش را بپرسم، و بگویم برای تو که آنقدر زندگی کردی، چطور واضح نبود "دوست‌داشتن" کافی نیست؟ نمی‌دانستی تمام افسانه‌های جهان را یک جا خلاصه نکرده‌اند؟ نمیخواهم اذیتش کنم، فقط میخواهم چیزی که‌ هیچکس نمی‌تواند بهش بگوید را به او بگویم، شاید هیچ کس قدر من راجع به او درنگ نکرده. شاید.
دلم میخواهد بگویم چرا تولدش را تبریک نگفتم و همه‌ی آن‌سال‌ها را در یک خط روشن کنم. میدانم خوب میفهمد.
حرف‌ها توی من انبار نمیشوند، اگر نگویمشان بی‌تابم می‌کنند. حالا گاهی که دارم توی خیابان‌ها تنها راه میروم یاد آ و ن میفتم، بیشتر ن، و دلم میخواهد همه‌ی چیزهایی که یک روزی نمیدانستم چطور بگویم را، بهشان بگویم، روشن و مستقیم، حالا که دیگر ربطی بهم نداریم- کما اینکه قبلا هم نداشتیم.
هنوز برایم جالب است آن‌روز خودش تلفن کرد که‌ مرا ببیند، نشست، یک‌سال را تعریف کرد و رفت. حالا که نگاه میکنم خیلی حرف دارم بهش بزنم، خیلی زیاد. من هم باید یک روز بروم آن سر دنیا و در کافه‌ای که اصلا نمیشناسمش و برایم جزيیاتش بی‌اهمیت است، خیلی چیزها را در غالب جمله‌های کوتاه و بریده بگویم و به معنای واقعی تمام شود این قصه.
شاید هرگز در زندگی من آدم مهمی نبود. هیچ وقت نگذاشتم نزدیک شویم، همیشه مثل یک آشنای نه چندان نزدیک با او برخورد کرده‌ام، اما حقیقت این است که خیلی چیز‌ها میدانم، و البته خیلی چیزها هم نمیدانم. دوره‌ی حساسی از زندگی‌ام را در کنارشان گذرانده‌ام، پس خیلی دور از ذهن نیست که بخواهم همه‌ی این حرف‌ها را یک بار به ن بزنم، نه به کس دیگر.
شاید بفهمد چرا به محض خارج شدنش از ایران، هرکس رفت سراغ زندگی جدیدش و راحتی را از سر گرفت. ببیند چرا کنار گذاشتنش راحت است و حضورش نفس‌گیر.
دلم هرگز هوای اون روزها را نخواهد کرد، اما نسبت بهشان بی‌تفاوت نیستم، عمرِ رفته‌ی‌مان هستند، بله، عمرِ رفته.
آهنگ "عشق" گوگوش ضمیمه‌ و زمینه‌ی این متن است.

Comments

Popular posts from this blog

من از آذرماه متنفرم.

سوم فروردین ۹۵