زندگی‌ ساده من

تهران توی دود و آتش و غم شناور بود، من توی نور خورشید محو. آفتاب تند ۵شنبه بود که بی‌ امان روی زندگیم می‌بارید و همه چیز را بیش‌از‌پیش نخ نما میکرد. انگار تمام غم‌های شخصی آدم با غم‌های شهرش -که تهران باشد- گره خورده. تشخیص نمیدهم سهم زندگی‌ شخصیم از این همه اندوه چقدر است. فکر یک نفر از افراد خانواده‌ی یکی‌ از آتش‌نشان‌ها کافیست تا نفسم بگیرد.
فکر می‌کنم حالا دیگر خیلی‌ وقیحانه است اگر کسی‌ بگوید ماجرا را سیاسی نکنید، اینجا هیچ پای جناح و عقیده به میان نبود و ما بعد از سال‌ها میتوانیم عکس صاحب زمین مذکور را توی توییتر دست به دست کنیم و از او سوال کنیم بی‌ آنکه انگ بدبین بودن و سیاسی کردن و اینها بخوریم. همه‌ی حواسم را داده‌ام به تهران. فکر می‌کنم لاله‌زار در یک‌ساعتی‌ام است.
زندگی‌ ساده‌ی من این روزها توی همین نور خوشید و نوای موسیقی آکنده در فضای اتاقم خلاصه میشود، توی زندگی‌ کردن در توییتر و انتظارم برای یک پیام از تلگرام. انگار حقیقت فاصله‌ها را پذیرفته باشم، حقیقت اینکه تضمین نداریم. دست بکش روی هرچه که هست و سبک بگذر از هرچه که نیست، هرچیز ممکن است نباشد.
همایون می‌خواند "چون تو جانان منی‌ جان بی‌ تو خرّم کی‌ شود" و من کم کم جمع می‌کنم بروم سراغ کارهایم

Comments

Popular posts from this blog

من از آذرماه متنفرم.

سوم فروردین ۹۵