Insanity at the Bottom of My Luggage

لابد وقتی زی نباشه، منم دیگه ریسک نمی‌کنم از کنار چاه‌های عمیق و سیاه عبور کنم، چون میدونم کسی نیست اون همه حس خوب رو بریزه جلوت و بیاد بکشدت بیرون.
بعضیا وقتی نیستن بخشی از آدم میمیره. و بخش دیگه‌ای حتما جاشو میگیره. من از اون دیوانگی که ته چمدونم خوابیده میترسم. هربار تنها باشم، بلند میشه وایمیسه جلوم. می‌ترسم.

Comments

Popular posts from this blog

It will make you bleed and scream and cry

روز اول؛ نه چندان تاریک