راست میگه ج. خیلی موضوع هست برای ناراحتی، ولی من تکیه کردم به امید و زندگی حرفهایِ هدفدار و منظمی که قراره برم سمتش. زندگیای که توش برنامه و هدف برای کل سال، ماهها، و هفتهها تعریف کردم. این از هرچیزی بیشتر حس منو به خودم خوب میکنه، این سنگ اوله برای اینکه پیش خودم justified شم. زندگیای که توش همه چیز شفافه، جملههای مشخصی داره، و خالی از پیچیدگیهای سرسامآوره.
کیفیت زندگیم رو امروز، شبهایی میسازه که با ج میریم بیرون. تا سکوتِ صبح میریم بیرون و من دیگه از بودن باهاش حس آرامش و راحتی میکنم. تمام نگرانیهام رو تا جایی که میتونه، میدم دستش که بریزه بره.
صبحه، با مانتو و شلوار صددرصد دلخواه، شال پر از خاطره، و حال یه کم آرومتر نشستم تو یه کافه که صبحش خلوته و کافهچیهاش لبخند واقعی دارن. منتظرم س بیاد و حرفای همیشگی بزنیم.
گور بابای خیلی چیزا. یه روزی همهی افتخارمون این میشه که این روزای سیاه رو سفید و رنگارنگ زندگی کردیم.
It will make you bleed and scream and cry
به قدری زیباست که آدم از پا درمیاد با دقت کردن به ظرافتهای ذهنش. آرومه، انگار جهان فروبریزه اون میتونه بشینه کنارت؛ ساکت و اطمیناندهنده. لازم نیست بهش تکست بزنی، منتظر نمیشی تکست بزنه. همهچی راحته، خودش همه چیو میدونه، منم میدونم. سکوتمون اغواکنندهست. دلم میخواد تا ابد تو این سکوت باهم بمونیم. کنارش سبکترین خودمم. گاهی انگار از سالهای لیسانسم کشیده باشمش بیرون. صدای کهنهای در من رو بیدار میکنه. انگار سالهاست باهم گام برداشتیم و بزرگ شدیم. زیباست، زیباست. خطوط ذهن و چهرهش زیباست. اونقدر زیبا که یه لحظه «موندن» رو بیمعنی میکنه. اگه مجبور شدیم سکوت رو بشکنیم، یه چیزی از خودت بهم بگو که نمیدونم. دوست داشتنت راحتتر از چیزی بود که اول به نظر میرسید.
Comments
Post a Comment