راست میگه ج. خیلی موضوع هست برای ناراحتی، ولی من تکیه کردم به امید و زندگی حرفهایِ هدفدار و منظمی که قراره برم سمتش. زندگیای که توش برنامه و هدف برای کل سال، ماهها، و هفتهها تعریف کردم. این از هرچیزی بیشتر حس منو به خودم خوب میکنه، این سنگ اوله برای اینکه پیش خودم justified شم. زندگیای که توش همه چیز شفافه، جملههای مشخصی داره، و خالی از پیچیدگیهای سرسامآوره.
کیفیت زندگیم رو امروز، شبهایی میسازه که با ج میریم بیرون. تا سکوتِ صبح میریم بیرون و من دیگه از بودن باهاش حس آرامش و راحتی میکنم. تمام نگرانیهام رو تا جایی که میتونه، میدم دستش که بریزه بره.
صبحه، با مانتو و شلوار صددرصد دلخواه، شال پر از خاطره، و حال یه کم آرومتر نشستم تو یه کافه که صبحش خلوته و کافهچیهاش لبخند واقعی دارن. منتظرم س بیاد و حرفای همیشگی بزنیم.
گور بابای خیلی چیزا. یه روزی همهی افتخارمون این میشه که این روزای سیاه رو سفید و رنگارنگ زندگی کردیم.
من از آذرماه متنفرم.
همه از چشمها میپرسند. از خشکی و قرمزی اطراف. یادشان رفته اشک شور است و نمک با پوست آدمی چه میکند. خیابان طالقانی، شب یلدا، پارک طالقانی، کیک تولد، تاب و سرسره، دیوار کوتاه خ...
Comments
Post a Comment