Posts

Showing posts from July, 2016

رودخانه‌ی خروشان زندگی، انتهای بیست‌وسه‌سالگی

انگار که تازه شکل گرفته باشم، مثل تازه به دنیا اومدن. فرآیند پیوستن به بزرگسالی از خودش حتما جذاب‌تره‌‌. من دارم انحناهای شکل‌گیری رو هرلحظه حس میکنم. صدای قلب تپنده‌ی این ...

اجتناب‌ناپذیر

اون خط نازک بین دو سطح سقف شیروونی اسمش چیه؟ من روی اون لبه داشتم راه میرفتم و شاید همیشه میرم.  بدون اینکه دقیقا آگاه باشم چرا، نه نمیگم و میگم "بولینگ؟ باشه بریم، آره یکشنبه برای من خوبه." هرلحظه بی‌ معنی‌ بودنش رو به خودم یادآوری می‌کنم. تا قبل از اینکه درگیر بازی کردن بشیم همچنان همه چیز برام مبهمه و نمی‌فهمم من با این آدم اینجا چی‌ کار می‌کنم. بعد درگیر یاد گرفتن بازی‌ میشم و با اون خنگی ابتدایی ناشی‌ از detachmentام می‌جنگم. سعی‌ می‌کنم بهتر بازی‌ کنم و ناتوان نباشم. میایم بیرون و میگه خوب ۴ تا گزینه‌ داریم. یکیشم شماله. میبینم من با آدمی‌ که حتا الان نمی‌دونم باهاش اینجا چیکار می‌کنم می‌تونم برم شمال. گفتم اونو بذار یه وقت دیگه. بریم بام. قبلش رفت بستنی بگیره و گفت تو بشین من میگیرم میارم. از پنجره ماشین تماشاش میکردم. از خودم میپرسیدم من می‌تونم در قدم اول، تنفر طبیعیم رو کنار بذارم و ذره‌ای دوستش داشته باشم؟ مثل یه بازی‌ شروع کردم اینکارو. تمام جزئیات رو دست می‌گرفتم و اندازه می‌کردم. اینجور وقتا نمی‌تونم حین حرف زدن تو صورت و مخصوصاً چشمای طرف مقابلم نگاه کنم. میت...

سایه‌ی این روزهای روشن

بیش از حد در زمینی دانه مکار، وگرنه علف‌های هرز بر آن یورش می‌برند. مرد دوردست‌ها را دوست مدار، وگرنه رنج دلت بی‌تابت می‌کند. و سیاه‌چال باریک و عمیقی در خاطرت به جا می‌گذا...

ای همه‌ی زندگی‌های از دستِ من لغزیده!

یه ویدئوی مبهم، پر از حرکت و سرد از سایه‌های در حال عبورِ سیاه و سفیدِ آدما هست توی ذهنم که هرگز پاز نمیشه. مجموعه‌ی جالب آدم‌هایی که بهشون گفتم نه؛ مجموعه‌ی زندگی‌هایی که ب...