I'm the party I don't wanna be at
فقط ۲ ساعت و نیم صبر کن. میاد و از این تاریکی میکشدت بیرون.
بوی رفتن میدن روزا. بوی پارسال قبل از سفر. سردی اتاق هم اینو تایید میکنه. من تو این اتاق بیست بار؟ سی بار؟ خیلی بار، مردم. امروز هم روش. هربار که تا زانو خم شدم و بلند گریه کردم.
کمک خواستن خیلی سخته. جونم دراومد تا به اون تنها کسی که میشد بگم دارم خفه میشم. میشه بیای؟
افتادم تو این چالهی سیاه لعنتی. انگار واقعا Depression تو من زیست میکنه و خلاصیای نیست. هرکاری کنی برام دست تکون میده. من ضعیفم در مقابلش. Vulnerable و ضربهپذیر.
هی خودمو میکشم عقب اما باز میبینم تو چاهم. انکارش بیفایدهست. هندزآپ. ولی بعدش چی؟ من خیلی مطمئنم که هیچ دکتر/مشاور/روانکاوی نمیتونه کاری کنه. این از هرچیز بدتره. به خودم میگم لابد اون فرصتی لعنتی که هرگز حاضر نشدی نسخهشون رو بگیری، لابد اونا میتونن. ولی من که تن نمیدم، پس همیشه باختم. من این راهو واسه مبارزه باهاش انتخاب کردهم. این شکستا و جندگیدنا از ویژگیهای لعنتیشه، طبیعتِ مسیریه که میری.
Comments
Post a Comment