هیچ چیز رو سانسور نکن، حتی نک و ناله!


من تو این اتاق چندبار مردم. دیگه بهش امیدی نیست. امنیت دیواراشو حس نمیکنم. اینارو نمیتونم بلند بگم. قصه‌ی نامیدی و بی‌امیدی رو نیمتونم بگم، نه به خودم نه به بقیه. مخصوصا که دم رفتنه. یه سکوتی راجع به یه چیزایی برقراره. میگن حالش خوبه میره سراغ تنهاییش و زندگی و حرفه‌ایش؟ خوبه که همون کاریو که میخواست کرد دیگه. ولی خب نامردیه اگه گوشی برای شنیدن بیم‌ها و ناراحتی‌ها نباشه. ناراحتیارو کردم تو یه کیسه و قایمشون کردم ولی دارن خودشونو به در و دیوار میزنن، میخوان رول بازی کنن، میخوان روایت شن، میخوان شنیده شن. کجای زندگی فعلیم جاتون بدم آخه؟ خودمم تحملشون رو نداشتم.
شب بلند تو خیابون آواز میخونم، نمیترسم کسی صدامو بشنوه:
آینه میشکنه هزار تیکه میشه،
اما باز تو هر تیکه‌ش عکس منه..

Comments

Popular posts from this blog

It will make you bleed and scream and cry

روز اول؛ نه چندان تاریک