دربارهی دعا کردن
من گریه میکردم و اون برای من دعا میکرد. دعا کردن؛ فعل ناآشنا و غریبیه برام. گفتم من نمیتونم برات دعا کنم فکر کنم. گفت: "آدم برای بقیه میتونه دعا کنه. من اعتقاد دارم دعاها یه جایی که نمیفهمی سر و کلهشون پیدا میشه و کار خودشونو میکنن."
یه جای داستان فرنی و زویی، فرنی از یه کتاب نقل میکنه:
«
"ای عیسامسیح، لطف و رحمت را بر من ارزانی دار"
اینها برای دعا کردن بهترین کلماتن. مخصوصا کلمات لطف و رحمت، چون کلمات بزرگ و وسیعیان و میتونن معنیهای متنوعی بدن. یعنی معنیشون فقط رحم و شفقت نیست. خلاصه پیر به زائر میگه اگه این دعا رو بارها و بارها تکرار کنی -اول فقط باید با لبهات زمزمهش کنی- دعا بعد از مدتی خود به خود به زبون میاد. یعنی بعد از مدتی اتفاق میفته. نمیدونم چه اتفاقی، اما به هرحال اتفاق میفته، و کلمات، با ضربان قلبت همزمان و همگام میشه، و اینجاس که دیگه بدون وقفه دعا میکنی. و این روی کل بینش آدم تاثیر عارفانه و بزرگی داره.
اما نکته جالب و خارقالعاده اینجاست که وقتی این کارو شروع میکنی، دیگه مجبور نیستی به کارت ایمان داشته باشی. یعنی اگه حتا از اینکار خجالت هم بکشی، باز مسئلهای نیست.
...
کسی از آدم نمیخواد از همون اول همه چیو باور کنه.
...
با نیروی خودش یا چیزی شبیه اون. تمام نامهای خدا همین قدرت غریب و درونی رو داره که وقتی شروع کنی خودبهخود به کار میافته.
»
Comments
Post a Comment