اردیبهشت خوب، اردیبهشت امن

بارون تندی داره میاد. رفتم دراز کشیدم ته خونه. از پشت پرده‌های حریر سایه‌های نارنجی و سیاه درختا معلومه. چراغا تو خونه خاموشه و هرچی روشنی هست از تیر چراغ برقه. سیاهیش با صدای بارون دل‌انگیزه. می‌خوام مثل یه پتوی سیاه و نمناک، بکشمش رو سرم، برم زیرش و تا ابد تو سرم، تو رویاهام و این زندگی امن و جمع و جورم بمونم.
این عادلانه نیست اما شیرینه، که چهارماه آخر موندنت (که صدالبته کی میدونه چی میشه و از کجا معلوم نمونی و از این دست غیر منتظره‌های زندگی) رو اینطور به زندگی سواری و میتونی تمام نگرانی‌هارو برای ساعت‌هایی مدیدی هل بدی دورتر و دورتر. ثانیه‌ها رو بنوشی و بگی همینه زندگی.
حالا توی سرم کلمه‌های این شعرهایی که سال‌ها با من زندگی منو زیسته‌ن، با یه ریتم پرامید، پر از بیم، و نهایتا پر از موج انکارناپذیر زندگی، دارن تکرار میشن. حالا کلمات دارن موقعیت‌هایی رو روشن میکنن که شیرینن، پرروایتن و من دیگه بهشون حس وحشت/تنفر ندارم.

گامی است پيش از گامی ديگر
که جاده را بيدارمی‌کند.
تداومی است که زمانِ مرا می‌سازد
لحظه‌هايی است که عمرِ مرا سرشارمی‌کند.

Comments

Popular posts from this blog

من از آذرماه متنفرم.

روز پنجم، گریزی به شادی‌های کوچک