What if I could donate her 'self regard'
ص خوب نیست و خوب نبودنش هیچ قدر ساده نیست. داره کش میده حالش رو و بیشتر و بیشتر وصلش میکنه به گذشته.
اینجور وقتا اگه بهش حرفای محکم بزنم بیشتر فکر میکنه چقد بیعرضه و ناتوانه. س هم مستاصل شده.
دلم میخواد بهش بگم we all have those childhood shits by which our lives at this very moment are shadowed. اما یه روزی هست که تصمیم میگیرم با واقعیت هولناکی که سعی میکردیم توجیه کنیم خطای دید ماست، رو به رو شیم. کاستی و اشتباه و خطای دیگران رو ببینیم و خودمون رو با تاثیر اون کاستیها تعریف کنیم و زندگی کنیم. آدم پویاس، خلاهارو پر میکنه، با تعریف خودش ضعفاش قوتش میشن. حیفه زمان و جوونیشه. نمیتونم بشینم دست روی دست بذارم. نمیتونم زورش کنم برو پیش مشاور. دارم به یه لکچر کوتاه فک میکنم. لکچری که نشه توش خودشو بزنه خیلی و بیشتر گوش بده. یه نامه شاید.
من میتونم مسیر شخصیمو برای دوست داشتن خودم، و دست گرفتن روایتم بگم اما برای این آدم هیچ فایدهای جز حسرت نداره. به نظر خیلی شخصی میاد و از راه حل بودن فاصله داره. این از معدود دفعاتی که درد دیگری اینطور درگیرم میکنه. کاش بفهمه موجود ارزشمندیه.
Comments
Post a Comment