It's hard being me

پذیرفتن مسئولیت پُر از درده، شیرینه، ارزش میده به کارات و پرتلاشت میکنه. دارم میپذیرم و روی بدنم جراحتا و درداشو حس می‌کنم. ولی یه جا دارم از صراحت با خودم درمیرم، اونم مربوطه به ف. دارم راجع به ف با خودم تو سکوت زندگی می‌کنم. راجع بهش با کسی حرف نمیزنم. فقط ج یه کم از ماجرا خبر داشت که اونم دیگه الان فکر میکنه ماجرا برای من تموم شده‌ست و من زندگی خوشحالی دارم -که دارم البته.
آ توی دوره‌ی نوشتن‌درمانی ۲، اون بخشی از نوشته‌هام رو ازم خواست بخونم که مربوط بود به خشم/ترس از ورود به دوستی عمیق یا رابطه‌ی عاطفی. نمی‌دونم ترسش تو لایه‌های پنهان وجودمه یا نه. اما به هرحال من احساس شفاف و سبکی بهش دارم. حس می‌کنمam a bit weird or deep or somehow a perfectionism اما این ویژگی منه، انگار با تمام بخشای دیگه‌ی زندگیم میخونه. من راحت دوست نمی‌دارم. همین. ولی با این حال خس می‌کنم شک آ چرند نیست و منم مشکوکم، به خودم.
به قول ز میگفت خیلی فرق هست بین وقتی که بگی من می‌خوام با الف ازدواج کنم و وقتی که بگی من می‌خوام ازدواج کنم. بماند که نمیدونم تلخ یا شیرین، ز با الف ازدواج نکرد و بعدش تصمیم گرفت فقط ازدواج کنه و بعد با ب ازدواج کرد. من هم کلی گریه کردم. وضعیت فعلی اینه که من میبینم هرقدر حفره‌ی ”دیگری“ تو زندگیم خالی‌تر شه، دلیل نمیشه من راحتگیر شم یا راحتتر دوست بدارم. یعنی انگار همیشه درگیر الف‌م.
حالا راجع به ف با خودم صریح نیستم. نه میتونم نزدیک شم نه میتونم از خودم بندازمش بیرون. به خودم این باور رو القا کردم که اون برای تو درد نیست، غم نیست. کسیه که از رو زمین بلندت کرد. اما متاسفانه همون کسیه که یه اولویتی داد نهایتا به زندگی عاطفیم. حالا من عصبانی‌ام از این اولویتِ پرریسک. نگران از دست دادن همه چیز باهم. یا خالی موندنِ حفره‌ای که به خاطرش هزینه کردی. و نگران شایدهایی که  میگن: ”شاید نه اونقدر که باید!“
به قول ب میری اون کفشیو انتخاب می‌کنی که میدونی مردونه‌ست و سایزت نمیشه. حالا دردِ کیلومترا فاصله داره میچربه به ساعتایی که تو بغل هم بودیم. حداقل تا تابستون نمیشه کاری کرد. یکی تو سرم میگه کاش تابستون هیچ‌وقت نرسه.

Comments

Popular posts from this blog

من از آذرماه متنفرم.

سوم فروردین ۹۵