Dominantly Alice in Wonderland

امشب حال ن خوب نیست و خواسته فردا صبح بریم پیشش و حرف بزنه.
من ن رو انقدر به شعاع نزدیکی از خودم راه دادمش که امشب نمیتونم چیزی توییت کنم. نتیجتا دارم از توییت‌خوری خفه میشم و باید بنویسمشون همینجا:
اولین توییت خورده شده:
روزشمار کنکورت رو دیگه زدم به دیوار. بابا ما کار و زندگیمون رو هواس.
دومیش:
دستای تو خورشیدو نشون میدن
-واقعا میدن:)-
سومین توییت:
وقتی از جلو به صورتش نگاه می‌کنم، Alice in Wonderlandام.
چهارمی:
سرزمین ناشناخته و کشف‌کردنی منه. شبیه هیچ سرزمینی نیست.

حدسای هیجان‌انگیزی هم برای اتفاقی که حال ن رو این شکلی کرده دارم (خوشبینی بیش از حد) و تو ذهنم دارم داستان میبافم. یعنی چی ممکنه شده باشه؟

Comments

Popular posts from this blog

من از آذرماه متنفرم.

It will make you bleed and scream and cry

روز پنجم، گریزی به شادی‌های کوچک