Just a moment please! I want to sit calmly in the funeral of my woven dreams

آدم چرا با خودش اینکارو میکنه؟ اینکه یهو قرار شد برم سفر‌ هم زمان شد با اینکه فهمیدم منتظرمه و تو ذهنم این ایده که هم دیگه رو میبینیم خیلی قوی شکل گرفت. حالا سفر بهم خورده درحالی که ذره ای احتمالش رو نمیدادم‌. حالا دیگه نمیشه ”غریب آشنا“ رو بلند خوند چون من دیگه از راه نمیرسم پر از گرد‌و غبار. تمام ذرات بدنم دارن از هم میپاشن.

Comments

Popular posts from this blog

It will make you bleed and scream and cry

روز اول؛ نه چندان تاریک