Waiting for me? Yayy!
بسته به اینکه چه تجربه ای رو توی چه سنی بکنی اون دوره از زندگی احوال متفاوتی خواهد داشت.
آدم های همسنم تو دوره ای هستن که با اندوه روابط پشت سر گذاشته شون دارن کنار میان. گاها با مرگ هایی که دیدن و سوگواری کردن یا نکردن.
من اما حس میکنم باید از روند متفاوت زندگی م دفاع کنم. اینکه من کسی دورم نمرده، فقط یک نفر رو اونم در فضای ارتباطی یه کم تینیجری از دست دادم و دو بافت عجیب تو خودم دارم که به نظرم به هم نمیخورن، اینا همه موقعیت منو متفاوت کرده. تفاوتش خوشآیندم نیست گاهی. نمیدونم حس میکنم باید سپر بگیرم دستم تا روایت زندگیم زیر باقی روایت ها له نشه و حس ”بودن“م تحت الشعاع قرار نگیره و تهدید و تحدید نشه.
من امروز دور خونه از خوشحالی میرقصیدم. از اینکه فهمیدم منتظرمه و تصمیمم رو گرفتم که برم اونجا یه سر. از اینکه سفری جلو رومه که میشه به جزئیات تمام موقعیت ها فکر کرد و دیگه مطمئن بود این بار اتفاق میفته. به اولین دیدار بعد از پنج ماه، اولین رقص، آهنگ پر شور شب، داستان هایی که براش تعریف کنم، چه جوری تعریف کنم و شب آخر.
من تو تب و تاب یه رابطه شروع نشده، یه پتانسیل که منو تعریف میکنه، تنهام تا حدی.
چالش بزرگی دارم؛ چالش قدیمی. چالش ”زنده“گی کردن میون بقیه؛
روشن نگه داشتن شادی هایی که او به من میدهد.
Comments
Post a Comment