قصه های متفاوت
میم به کراش نوجونیش رسید. خیلی جالب نیست؟
دیروز تکست داد که میخوام نفر اول بهت بگم. وقتی تو موقعیت ”حدس بزن“ یا ”برات یه خبر دارم“ قرار میگیرم همون ثانیه همه چی رو با جزئیات میفهمم. همون موقع حدس زدم همه چیز رو. ولی معمولا یه سری حدس چرند میزنم که طرف فکر کنه وای الان چه خبر جالب و غیر قابل حدسی داده. میخوره تو حالشون وقتی صاف میگم.
از وقتی دبیرستان بودیم کراش سنگینی روش داشت ولی خب میگفتن بچه ست و جدی نمیشد هیچ وقت. هیچ وقت هم نگفت که دوستش داره و شخص مورد کراش اگه نمیگفت شاید هیچ وقت میم هیچی نمیگفت بهش.
نفر قبلی مایه ی دردسر همه بود. حتی من. دعوا تو شعاع بودنش زیاد بود و قصه های خانوادگی. ناامن بود. خوشحالم اون تنشا دیگه نیست تو اون خونه. ولی شخص فعلی به گمونم خیلی شله. عمرا شب تولدم نمیاد تا خرخره ویسکی بخوریم بعد اونجور تو اون شهر غریب بریم هتل. هیجان جوونی نداره. یه کم هم ”نک و ناله“ست. نمیاد بریم سال دیگه آمستردام. نفر قبلی آدم خوبی برای میم نبود، ارتباط سالم نبود، ولی من دلم تنگ میشه برای آدم قبلی. اینو اگه الف یا نون بشنون ازم باید تا قطب جنوب بدوم.
دارم کراش های از دبیرستانمو دوره میکنم، الان به همه شون نه ام. به اون تصویری که تو گذشته ازشون دارم. بلا استثنا. خیلی جالب نیست میم به کراش دبیرستانش رسیده؟
و کمی میترسم از خودم.
Comments
Post a Comment