آه ای یقین گم شده ای ماهی گریز

هی میخوام از این روزای شلوغ بنویسم که اینجا نشه چاهی که توش فقط صدای ناله های دوری و نرسیدن میپیچه، تصویر حرکتا، تداومم تو دنبال کردن مسیر و سختی راهارو هم نشون بده. اما هربار میام دستم میره به روایت کردنِ اون جایی از زندگی که برای کسی نمیگمش دیگه و درنتیجه چیزی از روند روزمره م ثبت نمیشه اینجا.
از روزایی که شک تو زندگیم شروع شد و نگهم داشت خیلی گذشته و الان دیگه وقت بلند شدنه. ایستادم دارم راه میرم تند و کند میشه ولی هنوز گاهی می ایستم و با جمله ی «بلند شو!» نمیتونم پاشم. یه چیز قوی تری لازمه گاهی.
سه ماه پیش وقتی از سفر برگشتم تصمیم گرفتم به چیزی که مشتاقم میکرد، یعنی کلمه ها و قدرت زبان، اهمیت بدم هرچند که تخصصی توش نداشتم و مطالعات جانبیم هم متاسفانه پوشش نمیداد این زمینه رو. خوشبختانه رشته و دانشگاهی که انتخاب کردم از من پیشزمینه حرفه ای نمیخواست و کم کم ایده با جفت پاهاش وایستاد رو زمین و من تصمیم گرفتم همزمان به سمت دوتا دنیای حرفه ای کاملا متفاوت و‌ دور از هم قدم بردارم.
هرکدوم به نوعی روزنه های شادی و امید رو برام باز میکردن و در کل این تلاش دوجانبه م حالم رو با خودم خوب میکرد؛ قدم گذاشتن تو راه سختی که تلاش زیادی میطلبه. و البته که صبح به صبح باید به خودم یادآوری میکردم که لزومی نداره دلیل انتخاباتو برای کسی توضیح بدی و تاییداشون جمع کنی.
مشکلی توی پروسه ی اقدام برای زمینه ی تخصصی جدید پیش اومد که شکنندگیم رو نشونم داد، اینکه هنوز چقد محکم نیستم. نزدیک بود بگم «خب نشد دیگه، شکست خوردی، به سلامت.» این روزا به همین سادگی ممکنه یادم بره، ریشه ها سستن؛ باد تندی میاد و هنوز نمیتونن مقاومت کنن، هنوز تعلق ندارن.
پارو زدن رو رها کرده بودم و آواره‌ی دریای غم بودم که مریم به جای اینکه بگه «دوباره تلاش کن! ناامید نشو.» شروع کرد راجع به جزئیات پروسه سوال پرسدین. بهش گفتم: «تازه دیشب یه ایده رسیده بود به ذهنم برای مقاله ای که موضوعش رو اونا بهم گفتن. حالا باید پرت کنم تو سطل آشغال.» پرسید چه ایده‌ای؟ چاره ای نداشتم جز اینکه ایده رو توضیح بدم. حین توضیحش کم کم چراغا روشن شدن و‌ تونستم مسیر رو ببینم. «خواستن»م رو به یاد آوردم. بعدش گفت شروع کن بنویسش!
همین.‌ من خیلی ساده از یاد میبرم. خیلی ساده از خودم ناامید میشم و خیلی ساده خالی میشم از جدیت و سرسختی.
باز برمیگردن. میدونم.
این بار رو نجات یافتم؛ تصمیم گرفتم جا نزنم و ادامه بدم.

Comments

Popular posts from this blog

It will make you bleed and scream and cry

روز اول؛ نه چندان تاریک