Posts

Showing posts from November, 2015

غمِ او، جهان یا شکنندگی دورانم؟

انگار که زمان رو تو فرودگاه نگه داشتن برام، از دو ماه پیش. پام که رسید به هواپیما یک لحظه فکر کردم دارم میرم و میاد دنبالم و .. یک لحظه فکر کردم یکی دیگه از اون پروازای داخلی ارو...

بله بالاخره یک جا چراغی روشن است

۱۰ روز بدی رو گذروندم که توش به هردری زدم تا روزا رو نجات بدم اما حاصل چنگ زدن هام نهایتا چندساعت شد که درمقایسه با گذشته هنوز خیره کننده ست. وقت هایی میشه که همه ی آرزوها بی رن...

In that very moment between his arms

وقتایی هست که بعد از کلی دویدن و نزدیک شدن به مرحله ی یکی مونده به آخرِ کارهام خیلی مستاصل، بی امید و خشک میشم. چهار زانو میشینم وسط یه کوچه ی خاکی و قدیمی، عین کوچه ی مامانی ای...