Faith had different plans for us

این جمله رو همیشه تو توییترم میدیدم و همیشه در نظرم مردود بود.
قدرت انتخاب و سنگینی بار مسئولیت رو به قدری باور داشتم و دارم که چنین وضعیتی -توصیف شده در تیتر- در نظرم تنها نتیجه‌ی کنار اومدن با ترس ها به جای کنار گذاشتنشون بود -بی هیچ ارزش گذاری-
این بار اما اوضاع از کنترل من و اون خارج بود. جمله برام حقیقی و این‌زمینی شد و بدون اینکه به چشمم بخوره از جعبه ی بهم ریخته ی افکارم پیداش شد و از صبح میکوبه تو سرم.
بعله. سرنوشت‌ برای ما نقطه ی برخوردی نذاشته بود.
حسرتی دارم براش با لبخندی گشاده. خوشحالم از اینکه با محالم رو به رو شدم ولی خب به ناچار سریع از هم جدا شدیم.
تو آینده راهی هست برامون؟
ممکنه، قدر همون سر سوزنی که میگیم کی میدونه فردا چه شکلیه؟
سال ها بعد زندگی خیلی چرخ خورده و کی میدونه ما کجای دنیاییم و کجای زندگیمونیم.
شاید.. شاید.

Comments

Popular posts from this blog

It will make you bleed and scream and cry

روز اول؛ نه چندان تاریک