ناگهان فاصله نگاهمان کرد

خیلی اتفاقی یاد یه دعوای خفیفی تو سفرم افتادم با میم. چندسالی هست که از هم دور زندگی میکنیم اما هرچقدر دستمون برسه دیدار تازه میکنیم.
استرس کار و روابط جانیفتاده ی اینترنشنال، ناراحتی هایی که از تهران بار کرده بودم، فریکی بودنم به «تولد» و «آدمها» و حساسیت بیش از حدم به معقوله ی مسئولیت پذیری همه با هم به من هجوم آوردن و اشتباهی میم رو خیلی ناراحت کردم.
هنوز یادش میفتم ناراحت میشم و نهایتا عذرخواهی موثری هم نتونستم بکنم. اما هرچه بود گذشت و از خاطره ش فرار کردم تا الان.
خیلی سریع بی هیچ پیش زمینه ی واقعی ای به ذهنم رسید که اون لحظه چه حسی داشتم از اون کارم. دقیقا اولین گلایه رو که کردم، «فاصله» به من پوزخند زد که هی! رابطه مون پتانسیل گره و چالشش رو طی سالها از دست داده و کجای کاری؟
بگذریم که بعد از چندهفته متوجه شکنندگی ش شدم.
همون حس اولی کتک خوبی بود تا حالیم بشه خیلی چیزا.
هرچند بعضی روابط ریسمانش به شدت قابل ترمیم هست و نوبت من میشه که به «فاصله» پوزخند بزنم.
چی شد یاد این افتادم رو نمیفهمم اصلا. درحالی که لای منگنه ام و دارم سعی میکنم از پس انکار غم از دست  دادن دوستی دیگه ای بر بیام، این چی بود دیگه!

Comments

Popular posts from this blog

It will make you bleed and scream and cry

روز اول؛ نه چندان تاریک