امید، تنها دفاع من در برابر ترس
در بعضی موقعیت ها می خواهم به تمامی چیزی یا کسی را از دست بدهم به جای آنکه هزینه های بودنش را بدهم، یعنی هزینه ها گاهی فشار تحمل ناپذیری می آورند. اینجور موقع ها به یاد می آورم گاهی از دست دادن سبُکی خاصی به زندگی میدهد، مثل پاره شدن یکی از بندهایی که خودمان را اسیرش کردیم، آزاد شدن از یکی مرزها.
وقتی فلان ارتباط پرتنشی که اتفاقا خیلی هم خواستنی بود را از دست بدهم، آن موقع موقعیتِ به دست آوردن است، موسم رسیدن به نقطه ای نو.
اگر این را باور نکنم و به سمت از دست دادن حمله ور نشوم، نمی توانم تاب بیاورم.
آیا این واکنش از من آن فرد freak منزجرکننده ای که همواره از او متنفر بودم را میسازد؟
منی که خودم همه چیز را تمام میکنم به جای کش آمدن در مرگ. و تنها امید میبندم به آینده. پل ها خراب می کنم و چشم می دوزم به رو به رو.
ارتباطم با فرد حذف ناپذیر و نزدیکی به این مشکل دچار شده. گاهی تنش های ارتباط زیاد و گاهی ارتباط بسیار خوب است. اما همیشه کمترین سر پایینی یا سنگ ریزه هایش حالم را به طور شدیدی بد میکند، گاهی هم بر عکس آنقدر خوب است که فکر می کنم مگر می توانی این همه را ول کنی بروی؟ و این عدم ثباتم در دو سر طیف برایم بسیار آزاردهنده است و همین باعث میشود این مکانیزم دفاعی امید به آینده و اشتیاقم به تمام کردن شکل بگیرد.
Comments
Post a Comment