آدم ها
تازگی در دورهی نوشتن درمانی چپ کوک شرکت میکنم. هنوز آن قدری نگذشته که چیزی از مشکلاتم بیرون بریزد و هنوز زور جلسات روانکاوی بیشتر است. اما فرآیند کار نوشتن درمانی بسیار بسیار هیجان انگیز است.
توضیحات مربوط به چیستی و چگونگی کارکرد نوشتن درمانی را خود آتوسا در همشهری داستان و وبلاگش نوشته. اما من از تجربه خودم میگویم.
اولین تمرین کارگاه این بود که فرض کنیم یک موقعیت مکانی هستیم، بعد آن موقعیت مکانی را توصیف کنیم. اول که چشم ها را بستیم تا موقعیت را انتخاب -یا کشف- کنیم، به نظرم خیلی چرند آمد. اصلا نمیفهمیدمش. انگار سال ها بود اینطور استعاری فکر نکرده بودم و تمام تمرکزم بر خودم در چهارچوپ آدم دو پا بوده است. اول چندبار تلاش کردم که خودم را در مکان نبینم، بلکه خودم را مکان ببینم، بعد گزینه های مختلف میومد به ذهنم و یکی یکی از فرط بی معنایی رد میشدند. نهایتا جواب خودش میاید سراغت. جرقه خورد و گفتم آهان همینه! خودشه! انگار درک میکردم انتخابم را و حسش میکردم. شروع کردم به توصیف انتخابم. از ارتباط خودم با مکان انتخابی گفتم. بعد دو به دو نشستیم رو به روی هم و شروع به توصیف مکان های انتخابی مان کردیم و دیگری سوالاتش را راجع به مکان می پرسید و ما سعی میکردیم دید نفر دیگر را هم بفهمیم و توصیفمون را کامل تر کنیم. و قسمت هیجان انگیز ماجرا که خوندنشون بود. نفر اول خواستم بخوانم. بعد تحلیل های آتوسا و باقی بچه ها شروع شد و سوالات جالبشون. شگفت زده بودم از اینکه نوشته و انتخابم چه بازتابی خوبی از بخشی از زندگیم بوده. بخش هیجان انگیزتر هم درکار بود، شنیدن نوشته های بقیه. موقعیت کشف آدم ها و مواجهه با آرزوها و ترس های آدما هرلحظه عمیق تر میشد. دوست داشتم آدم های گروه رذ که این کمی از من بعید است. از معدود دفعاتی که حس میکردم دارم قضاوت نمیکنم.
Comments
Post a Comment