خودمان را ترک نگوییم

مسائل و مشکلات آدم یک وقتی خیلی شاخ و برگ میگیرند. چند مشکلِ هم‌حجم زندگی آدم را محاصره می‌کنند.
من در چنین موقعیتی بودم اما تصویر کلی ماجرا را نمیدیدم. فقط فشار زیادیِ مشکلات را میفهمیدم. این شد که از زیر بارشان بعد از ۶ ماه شانه خالی کردم و کمتر بهشان پرداختم. چیزی که تا اینجا دستگیرم شده نوعی گنگیست که خبر از حال خودم ندارم. نمیفهمم کجای حال بدم مربوط به کدام مشکل است. اصلا کم کم مشکلات را هم یادم میرود و تنها با اثراتشان درگیر میشوم. این موقعیت خیلی بد است. انگار من از خودم رفته ام. انگار خانه‌ی درونم خالی از سکنه شده.
حالا در حال تلاشم که مشکلات را همراه با خودم روی زمین نگه دارم، نگذارم بروند‌ هوا. به راه حل دقیقی نرسیدم هنوز، اما ضربدر روی دست در اول صبح که میخواهم از خانه بروم بیرون از اولین قدم هاست.

Comments

Popular posts from this blog

It will make you bleed and scream and cry

روز اول؛ نه چندان تاریک