«اگه بیدار بودم و تلفنم رو برمیداشتم زنده میموند.» «عکسهای آخرین دقیقههاش و آخرین وویسنتهاش روی گوشیمه.» همینقدر کوتاه، همینقدر واقعی. بیخ گوش ماست.
همه از چشمها میپرسند. از خشکی و قرمزی اطراف. یادشان رفته اشک شور است و نمک با پوست آدمی چه میکند. خیابان طالقانی، شب یلدا، پارک طالقانی، کیک تولد، تاب و سرسره، دیوار کوتاه خ...
وقتی فهمیدم ص همان دردی که من کشیدم را داشته میکشیده و یک هفته در سکوت، سختترین را گذرانده اشکم سرازیر شد. دوستی باید امان بدهد و مأمنی باشد. دیدن دردِ دوست چیزی از خود درد ...
اشکهام سرازیر میشن که روا نیست.. روا نیست روزها و شبها و ساعتهای باقی مونده از حضورت توی «خونه»ات رو بشمری. جهان نباید چنین بگذره. اگر که فکر میکنی روا نیست، خب نکن.. نکن! آه. ...