نمی دانم چرا این کار را می کنم، شاگرد خصوصی قبول کردن، آن هم در درس ریاضی. عموما هم مایه ی عذاب دوساعته ای میشوند که لحظه شماری میکنم برای خلاص شدن از دستشان. یکیشان از آن بچه درس خوان هایی بود که تمام هم و غم مادر و پدرِ مهندسش درس خواندن او و موفقیتش بود. کلاس زبان یک فعالیت خیلی جدی به حساب می آمد و عملا تنها تفریحش اینستاگرام بود و دورهمی های خانوادگی که از این میان قرار بود دیگر وقتش را حرامِ اینستاگرام نکند و بیشتر درس بخواند. دوم دبیرستان بود.خیلی حرصم درمیامد از اینکه نوع پرورش خانواده و مدرسه فضا را برایش محدود کرده بود و فعلا حتی اگر میخواست هم نمیتوانست افق های دیگری را ببیند. هربار از دیدنش عذاب میکشیدم، از دیدن این همه جهت دهی آن هم فقط با یک هدف گذاری. ادبیات برایش درسی حفظی بود و هرچیز دیگر غیر از درس و موفقیت در کنکور در آن خانه زائد محسوب میشد. یکی دیگر هم بود که با ۱۱۰ سانتی متر قد نهایتا در نظر من داف محسوب میشد و تمام نگرانی اش خشک شدن پوست دست و ناصافی موهای همیشه اتو کشیده اش بود. به نظرم اینکه از هندسه متنفر بود و دلش نمیخواست بفهمد مسئله چه میخواهد اصلا مهم ...
Posts
Showing posts from December, 2015