توان دوست داشتن و دوست داشته شدن
زندگی دوسالی است سنگین تر از چیزی که انتظارش را داشتم پیش میرود و این سنگینی تاب آن روند خشک و عمیقِ سابق را ندارد. یعنی تاب ندارم با ب مثل قبل آرام، درسکوت و بی هیچ حرف پیش برویم. حرف که همیشه هست، اصلا دوستی بخش مهمش حرف زدن است، منظورم کلمه شدنِ یک چیزهایی از جنس محبت، توجه، بودن به مثابه تکیهگاه و از این جور چیزهاست. قبلا مثل روز روشن بود که چقدر به یکدیگر ملزم هستیم و چقدر فکر هم هستیم و چقدر تا انتهای دنیا تا جایی که مرگ امانمان بدهد برای هم هستیم. احتیاج به گفتن نداشت. انتقال و ارتباط سخت نبود. ناراحتی های یکدیگر را هم راحت مرتفع می کردیم یا ساده هم دلی می کردیم. این روزها زندگی دارد جدی می شود یعنی اصلا ملاطفت از خودش به خرج نمی دهد و من برای رام کردنش آدم ها را لازم دارم و شعرها. سالی رو دارم تموم میکنم که تو هرساعتش، لازمش داشتم و دارم و اون هر لحظه بدون اینکه بفهمه دورتر میشه، بودنش رسیده به ماهی یک بار. همیشه بخشی از حرف های مهممان را در تکست میزدیم و برای انتخاب سرویس پیام دهی، وسواس ویژه ای به خرج میدادیم. هیچ اپلیکیشن پیام دهی را تست نشده نمی گذاشتیم مبادا از کی