I AM LOST

اگر از جزئیات خانه بنویسم شاید که حالْ معیَّن شود.

موهایم که هرروز دسته دسته میریزد کف خانه را پر کرده. چراغ همیشه خاموش است، میله‌‌ی پرده افتاده زمین و لباس‌ها روی مبل است. میز ناهارخوری و سطح کابینت‌ها را خاک پوشانده و چند لکه، که روی سیاهی سطوح دوچندان مینماید.

صبح بیدار میشوم، حمام می‌کنم، لباس می‌پوشم و میروم بیرون، شب میآیم خانه، روی تخت ولو میشوم، و صبح دوباره از نو. نمیدانم آن شور که داشتم را از کجا میآوردم، اما حدس میزنم همه چیز زیر سر آیینه‌هاست، آیینه‌های زندگی، عزیزانم. بله. سال‌های مهاجرت از چهار ماه پیش آغاز شد، نه از دوسال پیش. حالا باید عقب بکشم.

خودم را دیگر نمی‌شناسم. احساساتم را به دنیای بیرون از دست داده‌ام، به مادربزرگم، به مادرم، به دوست‌هام، به خاطراتم، و زیبایی‌های اطرافم، به پتانسیل‌ها و روزنه‌های زندگی.

شب س با حال بد آمد سراغم. نمیدانم چرا من؟ هنوز نمیدانم چرا من و چرا کش سر من. گفت که این دنیایی که آدم‌هایش جزئیاتش را نمی‌فهمند، دیگر تاب و توانش را بریده. سعی کردم که کلماتش را توی خودم نبرم، اما رفت، دررفت و صبح که بیدار شدم با او گریستم. جهان با غمگین‌ترین آوازش روی زندگی‌م سایه انداخت.

Comments

Popular posts from this blog

من از آذرماه متنفرم.

روز پنجم، گریزی به شادی‌های کوچک

سوم فروردین ۹۵